سلیمانی باشیم و نگذاریم حقمان آرزویمان شود
زمستان در حالی گامهای لرزانش را روی برف و یخ میگذارد که شرمنده تاریخ است. سر به زیر سرمای بی جانی حکم میکند که کک خورشید را هم نمیلرزاند. مردی که صدای چکمه هایش وجود اهریمن را می لرزاند در چنین روزهایی از زمستان حادثه ساز خبری شد. زمستان با چه رویی سر بلند کند؟ […]
زمستان در حالی گامهای لرزانش را روی برف و یخ میگذارد که شرمنده تاریخ است.
سر به زیر سرمای بی جانی حکم میکند که کک خورشید را هم نمیلرزاند.
مردی که صدای چکمه هایش وجود اهریمن را می لرزاند در چنین روزهایی از زمستان حادثه ساز خبری شد.
زمستان با چه رویی سر بلند کند؟
مردی که امید مردم ایران و چه بسا سوریه و عراق و لبنان بود، مردی که پرچمدار رهبرش بود و همبازی کودکان سیل زده و غمخوار زنان و مردان آسیب دیده از زلزله!!
مردی که سرباز زخم خورده و زخم دیده ی دوران هشت سال جنگ تحمیلی بود و بنیان گذار سربازان گمنام امام زمان!
با شنیدن نام پر آوازه اش لرز به تن داعش می افتاد و خواب از چشمان دشمنان گرفته بود.
مردی که نور چشم پدران و دل روشنی مادران بود.
استوره ای برای نوجوانان که هرکدام خود را سرباز وطن می دانند و بازوان رهبر.
تاریخ چطور هضم کند روزهای ورق خورده بدون او را؟
نیست تا ببیند در نبودش چشمه و کوه و زمین هم سلیمانی شده اند!!!
شاید هم چنان مدیریت میکند که صدای گامهایش را هنوز دشمنان می شنوند و خواب را از چشمانشان ربوده است!
شاید سربازانش چکمه هایش را به تبرک پوشیدند و بوسه بر همان پرچم و خاکی زدند که او آن را بوسید!
درست است ان جمعه خونین قلب هر مسلمان و غیر مسلمان را پرپر کرد،اما همان روز و همان لحظه خط و مشقت استوارتر و محکمتر شد، مکتبش شد دانشگاهی برای سربازان سلیمانی که حاج قاسم هنوز هست؛ حاج قاسم این سرزمین هست، این خاک است این بوم است این مرز است ، این دریاچه و این کوه ه است…
حاج قاسم، من و تو می توانیم باشیم اگر فراموش نکنیم که چه برسرمان میتوانستند بیاورند و سلیمانی نگذاشت!
ما نیز سلیمانی هستیم ؛ زخم و درد و رنج من و تو ای هموطن ، از یک خنجر میخروشد ، سلیمانی باشیم و نگذاریم حقمان،آرزویمان شود.
رکسانا یجیی پور
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0