من خبرنگارم؛ هم قد واژه ها ، هم قواره رنج
به گزارش قلم ما: امروز باید از عصای دست حرف بزنم. از کلمات و جملات. از حال خوش و ناخوش… دوستانی را تعریف کنم که روزهای بدجنس زیاد دیده اند. همکارانی که خشابِ صبرشان گاهی خیلی خالی می شود. امروز باید از قرارداد حرف بزنم… از قرارداد با دنیای خبر. از دل. از دست. از […]
به گزارش قلم ما:
امروز باید از عصای دست حرف بزنم. از کلمات و جملات. از حال خوش و ناخوش… دوستانی را تعریف کنم که روزهای بدجنس زیاد دیده اند. همکارانی که خشابِ صبرشان گاهی خیلی خالی می شود.
امروز باید از قرارداد حرف بزنم… از قرارداد با دنیای خبر. از دل. از دست. از وجدان. از آدم هایی که موی ها، پای گزارش ها و خبرها سپید کرده اند… از تلخ و شیرینی که با روح و جسم نویسنده و خبرنگار عجین شده و انقلاب به راه انداخته است.
دنیای قلم را بگذارم وسط و از “شکل دگر عاشق شدن” بگویم. از حرفه ای که نیک و بدش کم نیست. از سردبیر و گزارش نویس و ستون پرداز. از اخبار میدانی و گزارش های پشت میزی.
از مردان و زنانی که دوندگان دوی ماراتن محسوب می شوند و باید از آنها پرسید که اگر باری دیگر به دنیا بیایند، چه کاره خواهند شد!؟
از هفت خوان شغل روزنامه نگاری که شاید تکه خوشش، همین هفده مرداد گرمی باشد آن وسط های تقویم، که برای خودش سوسو می زند…
بنویسم از سر درِ این حرفه که یک پلاکارد نامرئی رویش نصب شده با این عبارت “مراقب باشد جاده لغزنده است…”.
امروز باید از یکسال بُدوبُدو و گرما و سرما حرف بزنم. از ویروس توهین و توبیخ. از آن کاسه و بشقاب شکسته ای که یکی دارد انگار زیرش آه و ناله سر می دهد. باید از تیترهای درشت و سرمقاله و عکس بگویم. از قلم و دوربین و کاغذ.
از خستگی مخصوص دنباله داری که نوع لذت و دردش را فقط یک قلم به دست می داند و بس. از شب های بی خوابی. از تایپ هایی که نمی خواهند میان سرحالی و خمیازه، به خط پایان برسند.
از سی و دو حرف الفبایی که آنقدر به هم متصل و منفصل می شوند تا ماه برود و صبح، از پشت پنجره خانه ی یک خبرنگار به او سلام بدهد.
از رنجیده خاطرشدن و پوست کلفتی کردن. از سفره درد و دلی که آنقدر از سرِسال تا ته سال بسته می ماند که کپک می زند به بلندای قلّه ی دماوند.
امروز باید از سماجت و متانت و فرهیختگی انسان های اهل دل بنویسم. از اهالی که روحیه شان را هرروز به مرحله ارتجاع می رسانند تا قوام و دوام بیاورند!!
جا دارد از هجوم بی مقدمه نابلدهای این رشته هم یادی بکنم. از صندلی هایی که نمی دانم چطور هر جلسه و مصاحبه ای به اِشغال تازه واردهای یک شبه در می آیند. از کپی پیس های جگرسوزاننده. از نچسبی یادداشت هایی که دوساعتی از عمرشان نگذشته با خوانش دوباره، تمام قد دیلیت می شوند.
نه، نمی شود نوشت… نه امروز، نه هیچ روز دیگری… از روزنامه نگاری و نوشتن، نمی شود نوشت… از اسرارِ ناتمام این هفت خوان…
آخر کدام رستمی می تواند حدیث هزارمن کاغذ را تنها دردل یک ستون کوچک جا بدهد…!؟
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0