دلنوشته بانوی نویسنده چمستانی در وصف امام رضا (ع)

سلام سیدم سلام اقا سلام مولا سلام سیدم سلام رضا جان به شما اقا جانم توصیف دادند غریب الغربا به شما گفتن ضامن اهو یه خراسانه و یه جهان عشق سالها پیش برای اولین بار اومدم به پا بوسیت منو به خاطر میاری چقدر برای این سفر تقلا کردم تا فارغ از مشکلات راهی باز […]

سلام سیدم
سلام اقا سلام مولا سلام سیدم سلام رضا جان
به شما اقا جانم توصیف دادند غریب الغربا به شما گفتن ضامن اهو یه خراسانه و یه جهان عشق
سالها پیش برای اولین بار اومدم به پا بوسیت منو به خاطر میاری چقدر برای این سفر تقلا کردم تا فارغ از مشکلات راهی باز بشه بیام به پا بوسیت جسم و روحم خسته بود.
همه چی رو تو این میدیدم دوون دوون پر بکشم بیام تو صحن و سرات وارد شهر شدم گلدسته هاتو دیدم اشکم روونه شد چه سهمی داره حیاط حرمت بچه بغل پاهام سست شده بود چهار زانو نشستم وچشام تو رو میدید محبتتو میدید که غریب نبودی چقدر شما سیدم اشنا بودی دلم می خواست هزار تا حرف گفته و ناگفته رو بریزم تو دایره نگاهت دلم می خواست بهت بگم روزگار چقدر نامرده دلم می خواست با اشکهام بشورم سنگ فرش حیاطتت دلم می خواست بهت بگم بنده های خدا دلمو شکوندند اشکمو در اوردند بگم وبگم و بگم ۰۰۰۰

راستش وقتی به تک تک ادمهای گوشه و کنار صحنت نگاه می کردم هر کدومشون یه حالی داشتند یکی حالش بد بود شفا می خواست یکی واسه زندونیش دعا میکرد یکی واسه د وری عزیزش اشک میریخت یکی می خواست بهش صبر بدی یکی بچه می خواست یکی می خواست قرضش ادا بشه دو تا زن وشوهر جوون اون گوشه کنار حیاط داشتند به کبوترات دون میدادند چقدر قشنگ دسته دسته کبوتر جلّدت می رفتن اون بالای اسمون اوج میگرفتن عشق میکردن ومیومدن دونه هایی که با مهر برا شون می ریختن و می خوردن اشکهام جمع شدند لبم تبسم زد دختر کوچولوم ازم جدا شد و سر کشید لابه لای کبوترات صدای پر زدنشون همرو متوجه خودش کرده بود خدایا شکرت واسه داشته ها و نداشته هات حتما تو روز مرگی کارامون سختیهایی که میکشیم یه حکمتی هست که فقط تو میدونی خدا سیدم اومده بودم پا بوسیت خودتو ببینم من چیزی نمی خوام این همه سال فقط ازت شنیدم که با روح و روان ادما چکار میکنی حالا هم اومده بودم خود خود خودتو ببینم سیدم تو که کارتو کردی باهم اون ارامشی که می خواستم و تو حیاط حرمت بهم بخشیدی…

رضا جانم
اما حالا ازت دورم دلم کم طاقته مشکل افتاده تو کار خلق بیماری اومده دوری اومده دلتنگی اومده تو که پیش خدا عزیزی تو که مولای مایی سفارشی سفارش ما رو بکن تو که هیچوقت غریب نبودی تو محرم اصرار همه کسانی بودی که صدات میکردند حتی تو خونشون صدا میزدن امامم رضاجان تو که به همه صداها پاسخ میدی کسی رو نا امید بر نمی گردونی حالا ازت می خوام گره از کار این مردم باز کنی این مردم خیلی نازنینند خسته اند شادی از روزمرگی هاشون کم شده درد و بلا اومده ما طاقتمون کمه اقا جون به داد دل همه برس تو رو قسم میدم به پرواز کبوترای حرمت تورو قسم میدم به شادی کودکانی که تو صحن و سرات تاتی تاتی میکنند تو رو به معصومیت خواهر عزیزت معصومه قسمت میدم پیش جدت پیش مادرت شفاعت مارو بکنی تو رو به نیت پاک کفشدارهای حرمت که خالصانه کفشهای مهمونای تورو مرتب میکنند قسمت میدم یه گوشه چشمی به همه اونایی که بغض تو گلوشونه و نای گفتن ندارن بندازی بیان تو حرمت بشینند صفا کنند صدای خوش حالی شونوبشنوی تو هم اروم بشی سیدم تو هم خسته شدی از دست هممون هممون هر روز صدات میزنیم امامم سیدم رضا جانم چون تو اشنایی صبوری امامی…